نیرو داشتن. تاب داشتن. قدرت داشتن: من و رخش و کوپال و برگستوان همانا ندارند با من توان. فردوسی. کسی کو به خود بر توان داشتی ز طبع آرزوها نهان داشتی. نظامی. رجوع به توان شود
نیرو داشتن. تاب داشتن. قدرت داشتن: من و رخش و کوپال و برگستوان همانا ندارند با من توان. فردوسی. کسی کو به خود بر توان داشتی ز طبع آرزوها نهان داشتی. نظامی. رجوع به توان شود
کوشش و جهد داشتن. میل شدید داشتن. در جستجو و طلب بودن: دل ز کافر نعمتی دارد تلاش وصل یار ورنه چندین بوسه در پیغام او پیچیده است. صائب (از آنندراج). به این طالع سست دارم تلاشی که دل را به آن طره محکم ببندم. ظهوری (ایضاً). تلاش معنی باریک دارد هرکه استاد است که این جا صید لاغر بیشتر مطلوب صیاد است. محمد سعید اشرف یکتا (ایضاً)
کوشش و جهد داشتن. میل شدید داشتن. در جستجو و طلب بودن: دل ز کافر نعمتی دارد تلاش وصل یار ورنه چندین بوسه در پیغام او پیچیده است. صائب (از آنندراج). به این طالع سست دارم تلاشی که دل را به آن طره محکم ببندم. ظهوری (ایضاً). تلاش معنی باریک دارد هرکه استاد است که این جا صید لاغر بیشتر مطلوب صیاد است. محمد سعید اشرف یکتا (ایضاً)
باطل داشتن. ضایع و فاسد کردن: همی دارد او دین یزدان تباه مبادا بران نامور بارگاه. فردوسی. و ما را دوزخی میخواندو کار ما را تباه میدارد. (قصص الانبیاء جویری)
باطل داشتن. ضایع و فاسد کردن: همی دارد او دین یزدان تباه مبادا بران نامور بارگاه. فردوسی. و ما را دوزخی میخواندو کار ما را تباه میدارد. (قصص الانبیاء جویری)
معمور کردن دایر کردن بر پا داشتن مقابل ویران کردن خراب کردن، زراعت کردن کاشتن، پر کردن ممتلی کردن، بسامان کردن منظم ساختن، مرفه کردن در رفاه داشتن، یا آباد کردن لشکر (سپاه) ساز و برگ و مواجب دادن بلشکریان
معمور کردن دایر کردن بر پا داشتن مقابل ویران کردن خراب کردن، زراعت کردن کاشتن، پر کردن ممتلی کردن، بسامان کردن منظم ساختن، مرفه کردن در رفاه داشتن، یا آباد کردن لشکر (سپاه) ساز و برگ و مواجب دادن بلشکریان